افتتح یا مفتح الابواب
یا مفتح الابواب
.
.
گفتم شیرین تر از آنی ، سکوت کردی .
گفتم چه گویم چون نخواهد شد ؟ لبخند زدی.
گفتم این افسانه را نمی فهمم ، گفتی سکوت کن.
گفتم عبدالله مرده به دنیا می آید ، گفتی توکل کن.
گفتم بیا از اول بازی کنیم ، گفتی اهل بازی نیستم.
گفتم سیر مع الخلق الی الحق را نخواهم دید ، گفتی به صبر و نماز اتکا کن.
گفتم واحه ی رضا کجاست؟ سکوت کردی .
گفتم مرا در این سیم خاردار ها رها کن و برو ، عبوس شدی.
گفتم سنت خدا را تبدیلی نیست ، ملامتم کردی.
و دیگر هیچ نگفتم ،
و دیگر هیچ نگفتی.
***
همیشه در ابتدای راه بن بست را می بینم ، اما امید های واهی ام مرا به رفتن وا می دارد . حالا من تنها و زار و نالان پای این دیوار آجری نشسته ام و به آجر های بی روحش نگاه می کنم.
راستی ! چه قدر از رنگ آجری متنفرم !
***
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
.
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
.
سربسته ماند بغض فروخورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
.
ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای های های عزا در گلو شکست
.
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
.
بادا مباد گشت و مبادا به باد رفت
آیا زیاد رفت و چرا در گلو شکست
.
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
.
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست
.
مرحوم امین پور
.
کلمات کلیدی : هزار و یک شب